ملحفه ی تترون ِ سفید ِ زیر پرده رو کشیدم کنار از هر دوطرف و جمعش کردم وسط پنجره ... پرده ی حریر ِ اتاقم توی نسیم ملایم صبح و سوز ِ تند ِ اول وقت برای خودش تاب میخوره ، فنجون قهوه ام و گذاشتم کنار پنجره ی کم خنک بشه ، البوم ِ بی کلامی که جانان برام فرستاده بود ُ پلی میکنم تقدیم به خدا و پاهام ُ عمود تکیه میدم به دیوار زیر پنجره ، داوودیای بنفش ُ که غبار پاشی کردم ی عطر ملموس ِ ملسی دارن میرسونن به مشامم ...به درخت توت نگاه میکنم که این روزا حسابی لخت ُ استوار ایستاده ،قمری ایی که بغ کرده روی شمال شرقی ترین شاخه، به طبقه ی سوم ساختمان المانی رو به رو و شیشه های سبز و سرخ ، طبقه ی سوم :)
صبح انگار حالش خوب ِو من در عین تمامی ِ خسته گی ام هنوز لبخند میزنم ،
خستگی هایی که سالها منتظرشون بودم :)
+
جز منابع تخصصی دو تا کتاب ِ متفرقه ِ لیست خودم و دوتا هم از گروه کتابخونی ِ یلدا ُ گروه خودمون باید بخونم ، خدایا بیست و چهار ساعت خیلی کمه برای زنده گی :))
+
کیفِ نو خریدم ^_^
+
برام سریال عاشقانه رو آوردن میگن ببین در همون حین که وی دارد سی دی ها را میچپاند روی میز ِمن لا ب لای کتابها میگه،پک فیلم های هفته ی پیش و دید ؟
از پاسخ میمانم
ما هیچ
ما نگاه !
:))
+
سال اخر قبل دانشگاه ی معلم ِ زبان داشتیم ، میگفت سال کنکور من برای حمام کردنمم تایم میگرفتم وقتم هدر نره ، دقیقا دارم به این روزمی ا دختری که دنیای خودش را داشت !...
ادامه مطلبما را در سایت دختری که دنیای خودش را داشت ! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dark-coral بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 1:23